جدول جو
جدول جو

معنی او بکنی - جستجوی لغت در جدول جو

او بکنی
جایی که آب آن را کنده و گود کرده باشد، شکاف زمین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

منسوب به وابکنه قریه ای در سه فرسنگی بخارا. (انساب سمعانی ص 575)
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ تَ)
یا نزدیک تر. یا آنکه نزدیک تر: فکان قاب قوسین او ادنی (قرآن 9/53).
حریف خاص او ادنی محمد کز پی جاهش
سرآهنگان کونین اند سرهنگان درگاهش.
خاقانی، دیوانخانه یعنی دارالاماره که بارگاه ملوک و سلاطین باشد. (آنندراج) (برهان) :
همی فزونی جوید اواره از افلاک
که تو بطالع میمون بدو نهادی روی.
شهید.
، ریزۀ آهن را گویند. (از آنندراج). ریزۀ آهن که در وقت سوراخ کردن نعل اسب برآید. (ناظم الاطباء) (برهان) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
ابوعبدالله محمد بن نصر بن الیاس وابکنی از اهل بخارا. از سفین بن عبدالحکیم و احمد بن نصیر و احمد بن لیث بن ناصح و اسباط ابن یسع و ابوعبدالله بن ابوحفص و یعقوب بن غرمولی روایت کند و ابوبکر محمد بن داود بن عصام بن سلام بخاری از وی روایت دارد. (انساب سمعانی ص 575)
ابوحامد بن احمد بن محمود بن جنب بن موسی بن سهل صرام وابکنی، وی از ابوعبدالله ابن ابی حفص کبیر روایت کند. (انساب سمعانی ص 575)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ولایتی با 974 کیلومتر مربع مساحت و 21258 تن جمعیت در شمال شرقی اسکاتلند متشکل از جزایر اورکنی یا اورکنیز. مجمع الجزایری است بطول 80 کیلومتر مربع و مرکب از 90 جزیره که کمتر از ثلث آنها مسکون است. مرکز ولایت شهر کرکوال در بزرگترین جزایر موسوم به پمونا واقع است. در 865-1468م. متعلق به نروژ بود. (دایرهالمعارف فارسی) ، فر و زیبایی. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (برهان) :
فر و اورنگ بتو گیرد دین
منبر از خطبۀ تو آراید.
دقیقی.
گر ایدون که آید ز مینو سروش
نباشد بدان فر و اورنگ و هوش.
فردوسی.
بدو گفت ای همه خوبی و فرهنگ
جهان را از تو پیرایه است و اورنگ.
ویس و رامین.
ای ازرخ تو تافته زیبایی و اورنگ
افروخته از طلعت تو مسند و اورنگ.
شهید.
، شادی و خوشحالی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (هفت قلزم) (برهان) :
جهان آباد گشت و شاد و اورنگ
ز داد و دین واز خوبی هوشنگ.
(از آنندراج).
، زندگانی. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) ، آسمان، آبی رنگ، آب رنگ. (ناظم الاطباء) ، جانورکی چوب خوار که بعربی آنرا ارضه خوانند. (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). موریانه، ریسمانی که بر آن چیزی آویزان کنند تا خشک گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوزبکی
تصویر اوزبکی
از طایفه اوزبک ازبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بینی
تصویر دو بینی
دو تا دیدن هر شی احولی، دو رویی منافق نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
شنا بازی در آب، آب تنی
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل قطع کردن آب شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع ترشی محلی که مواد آن ازگیل، آب و نمک می باشدنگاه.، از انواع ترشی محلی که مواد آن ازگیل، آب و نمک می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
منی، آب حاوی نطفه ی مرد
فرهنگ گویش مازندرانی
ابنی، بن قل، زیرآبی، شنای زیرآب
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بازی، شنا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب کشیده، خیس شده، غسل داده شده، کدوی آب پز شده
فرهنگ گویش مازندرانی
رنجور شدن، تحلیل رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای تالابی از نوع پاشک ها
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بند، بند، سد کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی